کیمیای روح

رنگین کمان عشق دوباره طلوع کن

کیمیای روح

رنگین کمان عشق دوباره طلوع کن

ستایش امیرالمؤمنین عمر الفاروق -سنایی

 سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثّالث:

 اندر نعت پیامبر ما محمّد مصطفی علیه‌السّلام و فضیلت وی بر جمیع پیغمبران » 

بخش ۲۱ - ستایش امیرالمؤمنین عمر الفاروق رضی اللّٰه عنه

ذکر امیرالمؤمنین ابی حفض عمربن الخطاب المذکور بأفضل الخطاب الحاوی للثواب الماحی للعقاب الذی فرق بین الحق و الباطل و القتیل و القاتل الذی انزل اللّٰه تعالی فی شأنه: یا ایها النبی حسبک اللّٰه و من اتبعک من المؤمنین یعنی عمر رضی اللّٰه عنه و قال النبی صلّی اللّٰه علیه و سلم: عمر سراج اهل الجنة و لو کان بعدی نبیّاً لکان عمر، و قال علیه‌السلام: ان الشیطان لیفرّ من ظل عمر، من احب عمر امن الخطر من احب عمر فقد اوضح الطریق، و قال: انا مدینة العدل و عمر بابها.

بود عدل عمر ز بی‌مکری

آینهٔ صدق روی بوبکری

کان اسلام و زین ایمان بود

صدق او عقل و عدل را کان بود

دین به وقت عتیق بود هلال

پس به فاروق یافت عزّ و کمال

زانکه بگشاد پای بر عیّوق

دست اسلان عقدهٔ فاروق

طا طلب کرد مر عمر را یافت

از میان طفاوه بر وی تافت

دل او چون ز حق محقّق شد

صدف درّ رؤیت حق شد

آنکه کامل به وقت او شد کار

به سرِ نقطه باز شد پرگار

دین نهاده برای چونان شاه

پای دامی ز طا و ها در راه

آنکه طه طهارتش داده

آنکه یاسین امارتش داده

داده دستش به صدق طاء طلب

بسته پایش به عشق‌های هرب

کرده بر چرخ حق به نور یقین

طا و ها ماه چارده‌اش در دین

شوقش آورده سوی مهتر خویش

طرقوا طرقوا کنان در پیش

دیده ز طا همه طهارتها

کرده از ها همه امارتها

عمری عمر خود بیفشانده

عمری رفته فرّ حق مانده

شاهد حق روانش در خفتن

نایب حق زبانش در گفتن

کرده در عزّ و دولت سرمد

عمری را بدل به عمر ابد

بود میر عمر شهنشه دین

جان فدا کرد و مال در ره دین

از پی دیو در زمانهٔ او

سایهٔ او سلاح خانهٔ او

کرده عقلش در این سرای مجاز

آروز را به خاک سیر جواز

کرده پیوند دلق خویش از برگ

دیده زان برگ دیو آزش مرگ

گر بگفتی زبانش عاهد حق

ور بخفتی روانش شاهد حق

کرده بهر رسول یزدانش

حسبک اللّٰه ردیف ایمانش

در ره دین و دل فراغ از وی

باغ فردوس را چراغ از وی

در ده دین صلاح دِرّهٔ او

کرده خونها مباح در ره او

از پی حکم نافذش بشتاب

نامهٔ او بخوانده آب چو آب

خون دل با دم وفا بسرشت

نیل را نامه بر سفال نوشت

نیل تا نامهٔ عمر بر خواند

آب چون رنگ از دو دیده براند

راندنی کاندرو نبود وقوف

خواندنی کاندرو نبود حروف

زده عدلش درین سرای مجاز

آتش اندر سرای پردهٔ راز

دست شسته ز حضرتش تلبیس

کوچ کرده ز کوی او ابلیس

چرخ مالیدگان نکوخو ازو

عمر پالیدگان بنیرو ازو

کرده خورشید را جدا ز منیش

سایهٔ نور دلق هفده منیش

برِ فهمش ستاره کرده خروش

پیش سهمش سریش کرده سروش

گشت قیصر نگون ز تخت رفیع

دِرّه در دست او و او به بقیع

کرده تلقین بی‌ضرورت را

سورة سنّت اهل صورت را

از پی مؤمنان به تیغ و کمند

خار شبهت ز راه ایمان کند

روح کرده ز راح سرمستش

امر حق داده دِرّه در دستش

ز احتسابش در اعتدال بهار

گل پیاده بماند و باده سوار

تیغ شاهان فرس پر خطری

بود کمتر ز دِرّه عمری

خانهٔ یزدگرد زوست خراب

کرده تاراج جمله آن اسباب

شاخ و بیخ ضلالت او برکند

کفر را دست و پای کرد به بند

روی چون سوی احتساب آورد

مل چو گل در پای در رکاب آورد

نفس حسی ز هفت بند بجست

عقل انسان ز چار میخ برست

ور بخواهی کرامتی به شکوه

قصهٔ ساریه بخوان بر کوه

بر پسر حد براند از پی دین

شد روان پسر به علّیّین

آری این زخم هم ز دین من است

ورچه فرزند نازنین من است

از عمر عالمی منوّر شد

همه آفاق پر ز منبر شد

روی او مسند عتیق آراست

رای او سرو باغ دین پیراست

هست پیدا ز بهر تصحیحش

در تراویح پر مصابیحش

شده از غیرتش فریشم تن

زَهرهٔ زِهرهٔ بریشم‌زن

دِرّه‌وار از پی اقامتِ حد

در ره احمد از برای احد

ذره‌ای را برای مستوری

نزده درّه جز به دستوری

خانهٔ می خراب گشته ازو

زَهرهٔ زُهره آب گشته ازو

ناصراللّٰه در رعایت حق

حکم حق کرده در ولایت حق

======== بخش ۲۲ - در عدل وی رضی‌اللّٰه عنه

عدل او بود با قضا همبر

حکم او بود تیز رو چو قدر

بیشه بر گور کرد همچو حرم

تله بر مرغ کرده همچو ارم

کرده از امر او به دستوری

از همه ناپسندها دوری

کرده از عدل او به دل سوزی

گرگ با جان میش خوش پوزی

بر بزرگان چو حکم دین راندی

چرخ بر حکمش آفرین خواندی

زَهرهٔ او به روز رستاخیز

بوده چون زُهره خرّمی انگیز

بوده در زیر نور پیش از نشر

عدل او بابت ترازوی حشر

کرده کم بیش شمسی و قمری

متساوی خلافت عمری

عجم و شام را به پاس و ز داد

چون دل و دست خویشتن بگشاد

بوده جانش معانی انصاف

مایه و پایه‌اش نبوده گزاف

حبذّا عدل او و شوکت او

خرّما روزگار دولت او

به صلابت گشاده شام و عجم

بستد از روم حمل زرّ و درم

سعد وقاص و عمرو معدی را

آن دو آزاده و آن دو هادی را

به عجم هر دو را فرستاده

بدل ظلم دادها داده

در نهاوند چون قوی شد حرب

کفر و اسلام در شده در ضرب

او به فرط کیاست از سرِ درد

آنچنان خدعه را به جای آورد

حیلت کافران بدید از دور

از فراست بدان دل پر نور

روز آدینه بر سرِ منبر

گفت یا ساریه ز خصم حذر

الجبل الجبل که لشکر کفر

حیله کرده‌ست حیله بر درِ کفر

سعدِ وقّاص لفظ او بشنید

وان کمینگاه کفر جمله بدید

کوه بشکافت و سعد و عمرو آواز

بشنیدند و فاش گشت آن راز

زان کمینگاهشان شدند آگاه

بازگشتند از آن مضیق سپاه

کافران زان سبب شکسته شدند

هم به بد کشته زار و بسته شدند

مختصر کردم این مناقب را

بهر آن روی و رای ثاقب را

به دو حرف از برای یک ایجاز

سه سخن گویم از زبان نیاز

به عمر گشت عمر ملک دراز

به عمر شد درِ شریعت باز

از عمر یافت دین بها و شرف

اینت دین را شده گزیده خلف

پیش دین بود چون سپر عمّر

بود در شرع راهبر عمّر

روز محشر دو چشم او روشن

به خدا و رسول و عدل و سنن

صد ترحّم زما در این ساعت

بر روانش رسان پر از طاعت

ملک را در امان و در ایمان

بوده فرزند عدل او عثمان

دین بدو بود شاد و با تمکین

وز وفاتش فزود رونق دین

هرچه از لفظ و فضل با عمرست

سنّت محض و منّت امر است

==========

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۸- سورة الفتح - مدنیة » ۲ - النوبة الثالثة

ابوالفضل رشید الدین میبدی نویسنده و مفسر قرآن در نیمه اول قرن ششم است. مهمترین اثر وی تفسیر کشف الاسرار و عدة الابرار است. کشف الاسرار و عدةالابرار تفسیر بزرگ مشروحی است بر قرآن که تألیف آن در اوایل سال ۵۲۰ هجری آغاز شده است. این کتاب بر اساس تفسیر الهروی خواجه عبدالله انصاری (که هم اکنون در دست نیست) و در ده جلد نوشته شده‌است.

این کتاب به تفسیر خواجه عبدالله انصاری نیز معروف است و در گذشته به اشتباه آن را به خواجه عبدالله انصاری یا سعدالدین تفتازانی نسبت داده‌اند اما به مدد تحقیق علی‌اصغر حکمت نویسندهٔ اصلی آن معلوم شده است.

رشیدالدین میبدی در این کتاب ابتدا بخشی از آیات را بدون توضیح به فارسی روان ترجمه کرده (النوبة الاولی)، سپس عقاید مفسرین و تحقیقات اهل فن را دربارهٔ تفسیر همان قسمت شرح می‌دهد (النوبة الثانیة) و در بخش سوم به بیان نکات عرفانی خصوصاً به نقل از استاد خود خواجه عبدالله انصاری می‌پردازد (النوبة الثالثة) و عموماً در این بخش زیبایی نثر فارسی میبدی به چشم می‌آید.

 میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۸- سورة الفتح - مدنیة » ۲ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ بدان که قصه بیعة الرضوان اصحاب شجرة قصه‌ای عظیم است و کاری بزرگ که در هیچ وقت از اوقات عهد اسلام و در عصر رسالت مثل آن نرفت. و هی من معاقل السودد و الشرف فی الاسلام و آن را بیعة الرضوان از بهر آن خوانند که اللَّه تعالی خلعت رضاء خود نثار آن جمع کرد که در زیر آن درخت دست عهد بیعت گرفتند با رسول (ص)، و اندر آن ساعت فرمان آمد از حق جل جلاله تا درهای آسمان بگشادند و فریشتگان از ذروه فلک بفرمان ملک نظاره کردند مر آن گروه را که با رسول خدا بعشق جان و صدق دل و عهد تن بیعت کردند و از اللَّه تعالی فرمان بود بر طریق مباهات که: ای مقربان افلاک و ای ساکنان ذروه سماک نظاره کنید بآن جمع یاران که از بهر اعزاز دین اسلام و اعلاء کلمه حق میکوشند مال بذل کرده و تن سبیل و دل فدا و در وقت قتال روی عزیز نشانه تیر کرده و سینه منور بنور اسلام سپر ساخته.

 

ادامه مطلب ...

ساقی کوثر -صدّیق اکبر،فاروق انور، عثمان ازهر، مرتضی انور اشهر

ابوالفضل رشید الدین میبدی نویسنده و مفسر قرآن در نیمه اول قرن ششم است. مهمترین اثر وی تفسیر کشف الاسرار و عدة الابرار است. کشف الاسرار و عدةالابرار تفسیر بزرگ مشروحی است بر قرآن که تألیف آن در اوایل سال ۵۲۰ هجری آغاز شده است. این کتاب بر اساس تفسیر الهروی خواجه عبدالله انصاری (که هم اکنون در دست نیست) و در ده جلد نوشته شده‌است.

این کتاب به تفسیر خواجه عبدالله انصاری نیز معروف است و در گذشته به اشتباه آن را به خواجه عبدالله انصاری یا سعدالدین تفتازانی نسبت داده‌اند اما به مدد تحقیق علی‌اصغر حکمت نویسندهٔ اصلی آن معلوم شده است.

رشیدالدین میبدی در این کتاب ابتدا بخشی از آیات را بدون توضیح به فارسی روان ترجمه کرده (النوبة الاولی)، سپس عقاید مفسرین و تحقیقات اهل فن را دربارهٔ تفسیر همان قسمت شرح می‌دهد (النوبة الثانیة) و در بخش سوم به بیان نکات عرفانی خصوصاً به نقل از استاد خود خواجه عبدالله انصاری می‌پردازد (النوبة الثالثة) و عموماً در این بخش زیبایی نثر فارسی میبدی به چشم می‌آید.

 میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰۸- سورة الکوثر- مکیة » النوبة الثالثة

قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه کلمة سماعها یوجب للقلوب شفاءها، و للارواح ضیاءها، و للاسرار سناءها و علاءها، و بالحقّ بقاءها، عزّ لسان ذکرها و اعزّ منه جنان صحبها، و اعزّ منه سرّ عرفها و استأنس بها. شادی مؤمنان درین جهان از سماع نام و کلام اوست، انس دوستان در آن جهان بلقاء و سلام اوست. هذا سماعک من العبد القارئ فکیف سماعک من الفرد البارئ؟ هذا سماعک من العبد فی دار الهلک، فکیف سماعک من الملک فی دار الملک؟ هذا سماعک و انت فی الخطر، فکیف سماعک و انت فی النّظر؟ هذا سماعک و انت مقهور مأسور، فکیف سماعک و انت فی دار النّور و السّرور من الشّراب الطّهور؟ مخمور فی مشاهدة الملک الغفور! ای عجبا، امروز در سرای فنا، در بحر خطا، میان موج بلا، از سماع نام دوست چندین راحت و لذّت می‌یابی فردا در سرای بقا، در محلّ رضا، بوقت لقا، چون نام دوست از دوست شنوی لذّت و راحت گویی چند خواهی یافت؟! آن روز بنده در روضه رضا نشسته، بر تخت بخت تکیه زده، خلعت رفعت پوشیده، بر بساط نشاط آرامیده، از حوض کوثر شربت یافته شربتی از شیر سفیدتر، از عسل شیرین‌تر، از مشک بویاتر.

اینست که ربّ العالمین بر مصطفی (ص) منّت نهاد، گفت: إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ ما ترا حوض کوثر دادیم، تا تشنگان امّت را شراب دهی. شرابی بی‌کدر، شارب آن بی‌سکر، ساقی آن یکی صدّیق اکبر، یکی فاروق انور، یکی عثمان ازهر، یکی مرتضی انور اشهر (ع)، اینست لفظ خبر که صادر گشت از سیّد و سالار بشر (ص) و قیل: إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ ای اعطیناک الخیر الکثیر. ای مهتر کاینات، ای نقطه دائره حادثات، ما ترا نیکی فراوان دادیم که بفیض جود خود ترا در وجود آوردیم. و سرا پرده نبوّت تو از قاف تا بقاف باز کشیدیم، و ترا بر تخت بخت در صدر رسالت بنشاندیم. و ترا بمحلّی رسانیدیم که آب و باد و خاک و آتش از صفات کمال و جمال تو مدد گرفت. حلم تو خاک را ثبات افزود، طهارت تو آب را صفوت افزود، خلق تو باد را سخاوت افزود، قوّت تو آتش را هیبت افزود.

در بعضی آثار آورده‌اند که سیّد (ص) در شب معراج، چون خواستند که او را بحضرت اعلی برند، از نخست جبرئیل (ع) در سقایه زمزم او را طهارت داد، آن آب اوّل وضوء او جبرئیل بستد و پر خود را بآن منوّر کرد. آب دوم بمیکائیل سپرد تا بر زمره ملأ اعلی قسمت کرد، آب سوم بخزانه غیب سپرد، ذخیره روز رستاخیز را.

چون آتش دوزخ فروغ بر آرد و عذاب ضرام خود آشکارا کند، سیّد مقرّبان آن آب سوم وضوء آن مهتر عالم (ص) بر آن حریق جهنّم پاشد تا آرام گیرد و لهب او فرو نشاند و زبانه او بحجاب خود باز شود تا عاصیان امّت را از شرر او ضرری نباشد.

إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ ای محمد! ما ترا نیکویی فراوان بخشیدیم که نام تو برداشتیم و آوای تو بلند کردیم. داغی از لطف خود بر جوهر فطرت تو نهادیم و نام تو شطر سطر توحید کردیم. ای محمد! جوهر فطرت تو از جوار قدس قدم هنوز قدم در طینت آدم ننهاده بود که ما مقرّبان حضرت را وصف تو کردیم و فضایل و شمایل تو ایشان را گفتیم. تو پیغامبری امّی نادبیر هرگز بهیچ کتّاب نرفته، و هیچ معلّم را ندیده و نه بهیچ کتاب نظر کرده، ترا علم اوّلین و آخرین در آموختیم.

و شرایع دین و احکام اسلام و مکارم اخلاق ترا بیان کردیم. هر کس را معلّمی بود، معلّم تو ما بودیم. هر کس را مؤدّبی بود، مؤدّب تو ما بودیم.

«ادّبنی ربّی فاحسن تأدیبی» خبر معروف است و در کتب صحاح مسطور و مشهور که شب معراج چون بحضرت رسید، حقّ جلّ جلاله از وی پرسید و خود داناتر: «یا محمد فیم یختصم الملأ الاعلی». قال: «لا ادری»! قال: «فوضع یده بین کتفیّ فوجدت بردها بین ثدییّ فعلمت ما فی السّماء و الارض.

گفتا: اثری از آثار جلال ذو الجلال بسینه من رسید، ذوق آن و روح آن بجان من رسید. دل من بیفروخت، عطر محبّت بر سوخت، علم اوّلین و آخرین در من آموخت. اینست حقیقت کوثر، نواخت و کرامت بی‌شمر از خداوند اکبر. قوله: فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ ای فَصَلِّ لِرَبِّکَ صلاة العید یوم النّحر «وَ انْحَرْ» نسکک. ای سیّد چون روز عید آید، نماز عید بگزار، و چون نماز کردی قربان کن. این خطاب با مهتر عالم است، لکن مراد بدین امّت است. میگوید: ای سیّد آنچه فرمودیم بجای آر و امّت را بفرمای تا بجای آرند، ایشان را در آن خیری است. «لَکُمْ فِیها خَیْرٌ». این خیر در چه چیزست؟ مصطفی (ص) بیان کرد، گفت: اگر مرد مؤمن پوست گوسفند پر زر کند و بدرویشان دهد هنوز بثواب آن یک گوسفند نرسد که روز عید قربان کند. مصطفی (ص) را پرسیدند اگر کسی درویش بود و طاقت قربان ندارد چه کند تا ثواب قربان او را حاصل شود؟ گفت: «چهار رکعت نماز کند، در هر رکعتی یک بار «الحمد» خواند و یازده بار سوره إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ اللَّه تعالی ثواب شصت قربان در دیوان وی ثبت کند.

ذکر اویس القرنی رضی الله عنه

فَریدالدّین ابوحامِد محمّد عطّار نِیشابوری (۵۴۰ - ۶۱۸ قمری) یکی از عارفان و شاعران ایرانی بلندنام ادبیات فارسی در پایان سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ هفتم است. او در سال ۵۴۰ هجری برابر با ۱۱۴۶ میلادی در نیشابور زاده شد. وی یکی از پرکارترین شاعران ایرانی به شمار می‌رود و بنا به نظر عارفان در زمینه عرفانی از مرتبه‌ای بالا برخوردار بوده‌است.

 عطار » تذکرة الأولیاء » ذکر اویس القرنی رضی الله عنه

و در اخبار غریب آمده است که فردا خواجۀ انبیا علیهم السلام در بهشت از حجرۀ خود بیرون آید چنانکه کسی مر کسی را طلب کند. خطاب آید که که را طلب می‌کنی؟ گوید: اویس را. آواز آید که رنج مبَر که چنانکه در دارِ دنیا وی را ندیدی اینجا نیز هم نبینی.

گوید: الهی کجاست؟ فرمان رسد که: فی مَقعَدِ صِدقٍ. [در جایگاهی پسندیده / قمر،55]

گوید مرا نبیند؟ فرمان رسد که کسی که ما را می‌بیند، تو را چرا بیند؟

باز خواجۀ انبیا گفت علیهم السلام که: در امّتِ من مردی است که به عددِ موی گوسفندان ربیعه و مضر او را در قیامت شفاعت خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...

حضرت شقیق بلخی و هارون الرشید

فَریدالدّین ابوحامِد محمّد عطّار نِیشابوری (۵۴۰ - ۶۱۸ قمری) یکی از عارفان و شاعران ایرانی بلندنام ادبیات فارسی در پایان سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ هفتم است. او در سال ۵۴۰ هجری برابر با ۱۱۴۶ میلادی در نیشابور زاده شد. وی یکی از پرکارترین شاعران ایرانی به شمار می‌رود و بنا به نظر عارفان در زمینه عرفانی از مرتبه‌ای بالا برخوردار بوده‌است.

 عطار » تذکرة الأولیاء » ذکر شقیق بلخی رحمةالله علیه

نقل است که چون شقیق قصد کرد و به بغداد رسید هارون الرشید او را بخواند. چون شقیق به نزدیک هارون رفت و هارون گفت: تویی شقیق زاهد؟

گفت: شقیق منم، اما زاهد نیم.

هارون گفت: مرا پندی ده.

گفت: هشدار که حق تعالی تو را به جای صدیق نشانده است. از تو صدق خواهد چنانکه از وی؛ و به جای فاروق نشانده است، از تو فرق خواهد، میان حق و باطل، چنانکه از وی؛ و به جای ذوالنورین نشانده است، از تو حیا و کرم خواهد چنانکه از وی، و به جای مرتضی نشانده است، از تو علم و عدل خواهد چنانکه از وی.

گفت: زیادت کن.

گفت: خدای را سرایی است که آن را دوزخ خوانند تو را دربان آن ساخته و سه چیز به تو داده، مال و شمشیر و تازیانه، و گفته است که خلق را بدین سه چیز از دوزخ بازدار، هر حاجتمند که پیش تو آید مال از وی دریغ مدار، و هرکه فرمان حق را خلاف کند بدین تازیانه او را ادب کن، و هرکه یکی را بکشد بدین شمشیر قصاص خواه به دستوری، و اگر این نکنی پیشرو دوزخیان تو باشی.

هارون گفت: زیادت کن.

گفت: تو چشمه ای و عمال جویها. اگر چشمه روشن بود، به تیرگی جویها زیان ندارد. اگر چشمه تاریک بود به روشنی جوی ها هیچ امید نباشد.

گفت: زیادت کن.

گفت: اگر در بیابان تشنه شوی، چنانکه به هلاکت نزدیک باشی، اگر آن ساعت شربتی آب یابی به چند بخری؟

گفت: به هرچه خواهد.

گفت: اگر نفروشد الا به نیمه ی ملک تو؟

گفت: بدهم.

گفت: اگر آن آب بخوری از تو بیرون نیاید چنانکه بیم هلاکت بود، یکی گوید من تو را علاج کنم اما نیمه ای از ملک تو بستانم چه کنی؟

گفت: بدهم.

گفت: پس به چه نازی؟ به ملکی که قیمتش یک شربت آب بود که بخوری و از تو بیرون آید؟

هارون بگریست و او را به اعزازی تمام بازگردانید.